نه جمهورى اسلامى٬ نه "جمهورى ايرانى"٬
زنده باد جمهورى سوسياليستى!
سياوش دانشور

هدف اوليه مبارزات پر شور جنبش توده اى در ايران٬ عليرغم قالبهاى ظاهرى و گذرا که اختناق به آن تحميل ميکند٬ نفى جمهورى اسلامى است. اسلام و حکومت اسلامى وصله اى ناجور به جامعه ايران است. اسلام و حکومت اسلامى و "انقلاب اسلامى" نه هدف آگاهانه نسلهاى پيشين بلکه محصول يک يک سرکوب خونين است. جمهورى اسلامى محصول يک تحميل سياسى است و نفى آن نيز بطرق سياسى ممکن است. ديدگاههائى که تلاش داشتند عقب ماندگى فرهنگى و قوائد اسلامى و لذا اختناق و خشونت حاصل از آنرا به "اعتقادات و فرهنگ مردم" نسبت دهند امروز شبيه دايناسورها در تاريخ اند. ديدگاههائى که دوره اى طولانى تلاش داشتند لباس "ايران جامعه اى اسلامى است" را به تن مردم کنند تا سياستهاى ارتجاعى خود و از جمله مماشات با رژيم اسلامى را توجيه کنند امروز جزو مهجورين سياسى اند. اين فرض ساده که ايران قرن بيست و يکمى٬ مهمترين کشور منطقه با تاريخى مملو از جدالهاى سياسى٬ جامعه اى طبقاتى است و به اين اعتبار جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى متخاصم با فرهنگهاى عتيق و پيشرو در آن وجود دارند٬ امروز يک واقعيت بديهى و غير قابل بحث است. تحرک نسل جديد٬ روش زندگى مردم٬ توقعات آنها٬ رابطه اى که با جهان پيرامونشان برقرار ميکنند٬  و اشکال مبارزه اجتماعى به تئوريهاى کاسبکارانه و ارتجاعى مهر باطل زده است. اسلام و فرهنگ اسلامى همانقدر فرهنگ و منش و روش زندگى بخشى از جامعه ايران است که هارى کريشنا بودن يا مسيحى بودن در يک جامعه غربى ميتواند "انتخاب" آزادانه بخشى از مردم باشد. حتى اگر بپذيريم بخشى از جامعه تعلقات مذهبى دارند٬ نميتوان سيستم سياسى و ادارى جامعه را براساس اعتقاد اين و آن بخش جامعه برپا کرد. اگر در آن جامعه آزادى مذهب و لامذهبى وجود داشته باشد٬ اگر قانون جامعه مصونيت و حقوق فردى و اجتماعى شهروندان را مستقل از تعلقات اين و آن فرد و گروه برسميت بشناسد٬ موقعيت اسلام در ايران بعنوان جنبشى که خواهان برپائى جامعه اى براساس عقايد اسلامى است در ضعيف ترين شکل خود در صد سال گذشته قرار ميگيرد. تصوير جامعه ايران زير حجاب اختناق تصويرى وارونه و جعلى است و نه تصويرى واقعى.

ديکتاتورى و اصلاح طلبى
"اصلاح طلبى" و جنبشى به اين عنوان در حکومت اسلامى يک بسته بندى کاذب است. در ايران بحث برسر اصلاح نظام موجود و تطبيق آن با زمانه نيست٬ بحث برسر بقا است که خود را در چهارچوب "اصلاح طلبى" بيان ميکند. جنبش هاى واقعى براى بهبود و اصلاحات به نفع توده مردم را بايد در تلاش طبقه کارگر٬ زنان و نسل جديد جستجو کرد و نه در تلاش آخوندهاى حکومتى براى بقا نظام و بکار انداختن "ظرفيتهاى معطل شده قانون اساسى"! هر زمان دولتها و حکومتهاى مبتنى بر ديکتاتورى و سرکوب هر جلوه آزاديخواهى به بن بست ميرسند٬ هر زمان نيروئى بيرون ديوارهاى دژ حکومتى بعنوان "خطرى" واقعى طرح ميشود٬ هر زمان ثبات و امنيت حکومتها به سوال روز بورژوازى و حکومتگران تبديل ميشود٬ طيفى در درون حکومت پرچمدار "قانونگرائى"٬ "جامعه مدنى"٬ "پروسترويکا"٬ "اصلاحات" و غيره ميشوند. اين عبارات و شخصيتهائى که با آن تداعى ميشوند٬ اسامى رمز و شخصيتها و بازيگران دوران گذار هستند. اينها مطلقا بيانگر سوال اساسى جامعه و رودروئى نيروهاى واقعى جدال طبقاتى در يک کشور معين نيستند. اصلاحات و قانونگرائى طرح ميشوند تا پتانسيل اعتراضى در جامعه براى تغيير را در چهارچوبهاى حکومتى قالب بزنند و بقا حکومت را تضمين کنند. رفسنجانى و خاتمى و موسوى قرار نيست ذره اى به بنيادهاى جمهورى اسلامى دست بزنند٬ برعکس آنها هزار بار گفته اند که براى حفظ نظام و بقاى آن تلاش ميکنند. آنها هر جنگ و تخاصمى با جناح هاى ديگر داشته باشند در حفظ اساس جمهورى اسلامى اشتراک دارند.

بنابراين بحث اصلاح طلبى به روايت بالائى ها تلاشى براى نگهداشتن قلعه اى است که مورد تهاجم "غير خوديها" و بخش عظيمى از مردم در جامعه است. تلاشى براى گسترش محتاطانه پايه حکومت براى حفظ و استمرار آنست. معنى سياسى و واقعى رايج شدن اين بحث اينست که جدال برسر بود و نبود جمهورى اسلامى به مسئله روز تبديل شده است و انعکاس اين تمايل و جنبش واقعى نيز در چهارچوب حکومت خود را بصورت اين صفبندى نشان ميدهد و نه برعکس. با همين فرض بايد به شعارها و آينده اى که هر جنبش بدست ميدهد برخورد کرد. جدال برسر بود و نبود جمهورى اسلامى با جدال برسر آينده جامعه ايران يک جدال واحد است.

جمهورى اسلامى
وقتى مير حسين موسوى بيانيه ميدهد که "جمهورى اسلامى نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر"٬ بايد هر ذهن متحجرى قبول کند که از نظر ايشان دعوا برسر بقاى جمهورى اسلامى با تمام متعلقات و تاريخ خونين آنست. دعوا برسر بستن سدى بر "زياده خواهيهاى" مردم و چهار ميخ کردن آنها در دوران خمينى و قانون ارتجاع اسلامى است. در جامعه اى که اختناق در طول يک قرن مردم را بيخ ديوار گذاشته نميتوان "از حضور مردم در صحنه" براى تشريفات سلطنتى و اسلامى سود جست. اين مردم٬ عليرغم اينکه بدليل اختناق و سرکوب شديد ممکن است از هر وسيله اى براى بيان اعتراض موقتا استفاده کنند٬ هدفشان شکستن سدهاى اختناق و باز کردن راه پيشروى است. همين مردم هر جا بتوانند انتخاب کنند به "انحلال٬ انحلال٬ جمهورى اسلامى انحلال" راى ميدهند و هر جا بتوانند شعار و تمايل واقعى شان را بيان کنند با مرگ بر جمهورى اسلامى و جمهورى اسلامى نميخوايم بيان ميکنند. بيش از پيش روشن ميشود که بحث امروز در ايران برسر اصلاحات و دفاع از پرچم خونين خمينى و تروريسم اسلامى نيست٬ بلکه بحث برسر نفى جمهورى اسلامى است. اگر چنين سوالى نبود٬ خاتمى و موسوى و ديگران موضوعيتى نداشتند.

جمهورى ايرانى
يکى از شعارهاى بخشى از مردم در تظاهراتها که توسط طرفداران قديمى و امروز سرخورده جمهورى اسلامى در بيرون حکومت برجسته شد٬ شعار "استقلال٬ آزادى٬ جمهورى ايرانى" بود. اين نکته را بايد تاکيد کرد که بسيارى از شعارهاى مردم در تظاهراتها واکنشى و در ابراز مخالفت با آنچه حکومتيها ميگويند طرح ميشود. طرف در نماز جمعه ميگويد مرگ بر آمريکا و مردم پاسخ ميدهند مرگ بر روسيه. يکى ميگويد استقلال٬ آزادى٬ جمهورى اسلامى تا خمينى و چهارچوبش را از حکومت اسلامى در مقابل خامنه اى بگذارد٬ و عده اى پاسخ ميدهند استقلال٬ آزادى٬ جمهورى ايرانى! حتى اگر اين شعار بعنوان شعارى آگاهانه طرح شده باشد شعارى بى محتوا٬ ناسيوناليستى با ظرفيتهاى مخرب راسيستى و جنگ طلبانه است. استقلال از کى و از چى؟ وقتى هر بورژواى مرتجع و هر رهبر جنبشهاى اسلامى و قوم پرست تا سوپر آريائى و فاشيست از وسائل شکنجه و سرکوب تا هر وسيله مورد نياز سلطه حاکميتش تا نان مردم را از بازار جهانى تهيه ميکند٬ استقلال چه معنى دارد؟ وقتى تلاش همه بورژوازى ايران در درون و بيرون حکومت اينست که وارد بازار جهانى شود و به عنوان بخشى از نظام جهانى موجود برسميت شناخته شود استقلال چه معنى دارد؟ استقلال براى بورژوازى تنها يک معنى ميتواند داشته باشد و آن آزادى استثمار در حيات خلوت بازار داخلى و تعيين سهم مستقل از ثروتى است که طبقه کارگر "ايرانى" توليد کرده است. آزادى نيز در تاريخ همواره توسط جنبشها و حکومتهائى قالب خورده است که دامنه آزادى را براساس منافع مادى و امتيازات سياسى و اقتصادى طبقه حاکم تعريف کرده اند. آزادى يکى از واژه هاى مقدس در فرهنگ سياسى مردم در طول تاريخ بشرى است اما تبئين از آزادى توسط جنبشهاى متخاصم طبقاتى همواره در مقابل هم قرار داشته اند. آزادى پديده اى واحد و غير قابل بحث و اثبات شده مانند فرمول هاى شيمى نيست٬ معنى آزادى تابعى از آنست که چه طبقه اى قدرت سياسى را در دست دارد و تا چه حد در وجود يا عدم وجود آزادى ذينفع است. آزادى نه وعده است نه اعتماد شخصى به اين و آن فرد و نه هديه اى که "نمايندگان خدا و سايه خدا" قرار است بر ما ارزانى دارند. آزادى محصول نبردهاى آزاديخواهانه براى نفى بنيادهاى ارتجاع و اختناق است. آزادى محصول جنبشهاى واقعا آزاديخواهانه است که چه بطور سلبى و چه بطور ايجابى ميخواهند آزادى را در چهارچوب مقدورات تاريخى متحقق کنند.

و بالاخره "جمهورى ايرانى" بى ربط ترين شعارى است که تاکنون مطرح شده است. کسى در دنياى امروز٬ حتى انواع بورژواها٬ حکومت شان را با "جمهورى آمريکائى" و "جمهورى آلمانى" و "جمهورى سوئدى" و "جمهورى عراقى" و غيره تبئين نميکنند. بجز فاشيستها که تاکيد ويژه اى بر نژاد و مليت و خاک و خون دارند٬ اضافه کردن پسوند "هويت ملى" و نه نام کشور و جغرافياى معين به جمهورى بعنوان شعار فاقد تاريخ است. کسانى تلاش کردند که "جمهورى ايرانى" را در تقابل با اسلام – نه مخالفت آتئيستى با اسلام و مذهب – بلکه در قالبى عرب ستيز تبئين کنند. آنهائى که دراين شعار زنده شدن "هويت ايرانى" و "بازيابى خود" را ميبينند و غرق در نستالوژى عقب مانده ناسيوناليستى اند٬ حتى صورت ظاهر رويدادهاى سياسى ايران را درک نکرده اند. ترديدى نيست که ناسيوناليسم يک گرايش واقعى و يک جنبش سياسى در آن جامعه است که رنگين کمانى از اسلامى تا فاشيستى آن را ميتوان پيدا کرد. اما جامعه اى که بشدت به دنياى امروز و دستاوردهايش سمپاتى نشان ميدهد و قرنطينه فکرى و فرهنگى را با هزار روش و زبان پس ميزند٬ در چهارچوب تنگ "ايرانى" اسير نميشود. "استقلال٬ آزادى٬ جمهورى ايرانى" شعارى جدى با وزنى قابل توجه در اذهان و تمايلات واقعى مردم نيست و تلاش عده اى براى تبديل آن به يک آلترناتيو به جائى نميرسد. اما طرح شعارى با افق و اهداف جنبش ناسيوناليستى که دوران بعد از جمهورى از اسلامى را هدف خود قرار داده است کاملا محتمل است. در واقع "جمهورى ايرانى" اسم مستعار و نتراشيده انتخاب دست راستى آينده ايران بعد از جمهورى اسلامى است و نه شعارى با مضمون و درجه آگاهى جنبش توده اى امروز. "جمهورى ايرانى" تلاشى براى بدست دادن يک انتخاب دست راستى ناسيوناليستى براى تداوم اختناق و ارتجاع در ايران است. بدرجه اى که ماندگارى جمهورى اسلامى زير سوال ميرود٬ ايستگاه ها و نقطه سازش ها در مقابل سير مبارزه مردم يک به يک برپا ميشوند. يک محور سياست انقلابى و کارگرى اينست که کليه اين نقطه سازشها را درهم بکوبد و نفى جمهورى اسلامى را با نفى کليه ارکان و بنيادهاى ارتجاع و اختناق پيوند دهد.

جمهورى سوسياليستى
اگر اين ديدگاه که جمهورى اسلامى رفتنى است و تلاش براى بزير کشيدن آن در ابعاد توده اى شروع شده است٬ فرض ورود به بحث مسائل ايران باشد آنوقت يک بحث واقعى برسر شکل دادن به آينده است. کدام آينده سوال واقعى است که هر روز با نزديک شدن نفى جمهورى اسلامى خود را مطرح ميکند. جنبشهاى اجتماعى اصلى در ايران آينده هاى متفاوتى را ترسيم ميکنند. جنبش ملى – اسلامى به شمول بخش بيرون حکومتى و شبه لائيک آن٬ مادام که جمهورى اسلامى هست خواهان سرنگونى آن نيست. اين جنبش در بهترين حالت خواهان نوعى جمهورى اسلامى تعديل شده است که در چند حلقه و تدريجى – شايد صد سال – به حکومتى شبيه حکومتهاى ترکيه و ديکتاتوريهاى سرمايه دارى ديگر در منطقه تبديل شود. حتى آن بخشهائى از جنبش ملى – اسلامى که نه شخصا مسلمان اند و نه دل خوشى از جمهورى اسلامى دارند٬ وجود و بقاى جمهورى اسلامى را به يک راه حل انقلابى و تغيير بنيادى در جامعه ايران ترجيح ميدهند و اين را با هزار زبان بيان ميکنند. اما بحث و اسم رمز "اصلاحات" و پديدار شدن اپوزيسيون هاى دربارى جمهورى اسلامى تا آنجا ميتواند ادامه پيدا کند که بقاى جمهورى اسلامى در افق ديده شود. هر زمان رفتن جمهورى اسلامى مسجل باشد و به عباراتى زمان براى جمهورى اسلامى تماما گذشته باشد٬ جدال واقعى بر سر آينده و انتخاب چپ يا راست بطور کلى به مهمترين معادله سياسى جامعه تبديل ميشود.

آلترناتيو راست جامعه ايران آلترناتيوى پنتاگونى است. راست غربى راسا نميتواند طى انقلابى و با سازماندهى جامعه عليه جمهورى اسلامى بقدرت نزديک شود. راست يا در شکل کودتا و با حمايت دولتهاى غربى و ناتو و رسانه هايشان و يا در سناريوى فروپاشى جامعه و جنگ داخلى و يا در معامله اى برسر نجات سرمايه دارى و دست بدست شدن قدرت طى يک بند و بست از بالا ميتواند به قدرت نزديک شود. راست حتى با مکانيزمهاى يک انتخابات واقعا آزاد نميتواند در ايران قدرت را بگيرد يا احتمال قدرتگيرى آن بسيار ضعيف است. راست اپوزيسيون يا طرفدار حمله آمريکا به ايران و رسيدن به قدرت روى تلى از اجساد و حمام خون است و يا فعلا تلاش دارد در يک ائتلاف اعلام نشده با سبز اسلامى خود را به دور بعدى برساند. شخصيتهاى اين کمپ خود را براى ايفاى نقش کرزاى ها و چلبى ها و سيستانى هاى ايران آماده ميکنند. در نتيجه مهم نيست چه شعارى ميدهند٬ "رفراندوم" ميخواهند يا "انتخابات آزاد زير نظارت مراجع بين المللى" يا "دولت موقت آشتى ملى" يا "دولت در تبعيد" و غيره. مهم اينست که راه رسيدن اين اردو به قدرت سياسى تنها ميتواند به کمک دولتهاى غربى و ترجيح سياست خارجى آنها راجع به ايران باشد. اينجاست که "جمهورى ايرانى" کاغذ کادوئى است که تلاش دارد همين محتواى ارتجاعى را بپوشاند٬. "جمهورى ايرانى" در بيان شرق زده و ضد غربى اش يعنى همان جمهورى اسلامى تعديل شده و در بيان پرو غربى اش يعنى نيروهاى دست راستى طرفدار پنتاگون.

جمهورى سوسياليستى اما بر نفى وضع موجود همانطور که هست مبتنى است. حاصل جمهورى اسلامى نه٬ تبعيض نه٬ نابرابرى نه٬ اختناق نه٬ حجاب و آپارتايد جنسى نه٬ استثمار و بردگى مزدى نه٬ حکومت مبتنى بر شرع و فرهنگ منحط ملى نه٬ يعنى يک جامعه آزاد و خوشبخت براى همگان. يعنى يک جمهورى سوسياليستى. جمهورى سوسياليستى محصول يک انقلاب پيروزمند کارگرى است. جمهورى سوسياليستى يعنى پايان دادن به صد سال ارتجاع و اختناق ملى و سلطنتى و اسلامى. جمهورى سوسياليستى يعنى پيوند دادن ايران با جهان امروز و برپائى جامعه اى مبتنى بر دستاودهاى پيشرو بشرى و فراتر رفتن از آن. جمهورى سوسياليستى يعنى پايان حکومتهاى حزبى و تک حزبى و  ايدئولوژيک. جمهورى سوسياليستى يعنى پايان دادن به تبئين آزادى به روايت طبقه بورژوازى و تامين آزادى و رهائى چه در ظرفيت فردى و چه در ظرفيت جمعى. جمهورى سوسياليستى يعنى نفى طبقات و بردگى مزدى٬ يعنى نفى بنيادى ترين قانون اساسى جامعه سرمايه دارى و به اين اعتبار نفى ضرورت هر نوع اختناق و ارتجاع سياسى. جمهورى سوسياليستى يعنى تحقق آزادى نه فقط در قلمرو قانونى بلکه تامين مادى تحقق آزادى در قلمروهاى اجتماعى و اقتصادى. جمهورى سوسياليستى يعنى اداره و کنترل جامعه و تقسيم خوشبختى توسط شهروندان آزاد از انقياد سياسى و فرهنگى و اقتصادى و طبقاتى. جمهورى سوسياليستى يعنى رنسانس ضد اسلامى در قلب خاورميانه و "کشورهاى اسلامى" و پايان دادن به يک معضل مهم دنياى امروز يعنى تروريسم اسلامى. جمهورى سوسياليستى يعنى آزادى و رهائى زن در پيشرفته ترين شکل ممکن و خلاصى از سلطه فرهنگ منحط شرقى و ضد زن و واپسگراى مردسالار و اسلام زده. جمهورى سوسياليستى يعنى تحقق آرمانهاى ديرينه بشرى براى آزاد زيستن و نفى بنيادهاى اختناق و ارتجاع و نابرابرى.

جمهورى سوسياليستى ضرورى و ممکن و مطلوب است. هر نوع تداوم جمهورى اسلامى و هر نوع آلترناتيو دست راستى در خود جرمى انفجارى از تقابلهاى درونى را دارد. کسى که ميخواهد "ايرانيت" و "ايرانيگرى" و تعصبات ملى و قومى را با مذهب بعنوان عناصر قدرت کنار هم بگذارد٬ دارد نسخه جنگ داخلى و لشکرکشيهاى فردا را تجويز ميکند. عراق٬ افغانستان٬ يوگسلاوى٬ و دهها مورد تجارب ديگر موجوداند. کسى که ميخواهد گذشته را در پوششى جديد اعاده کند٬ سلطنت اسلامى را کنار بزند و سلطنت شاهى نوع دوم را بياورد٬ دارد به مردمى که دو بار از سلطنت عبور کرده اند توهين ميکند و اساسا جامعه ايران و تمايلات آن را نشناخته است. راه حل راست براى جامعه ايران٬ مستقل از اينکه زير چه پرچمى عنوان شود٬ فرضش تداوم وضع موجود به شکل ديگر است. فرضش تداوم طبقات٬ مزدبگيرى٬ استثمار٬ تداوم شکافهاى وسيع طبقاتى٬ تداوم تبعيض و نابرابرى٬ و به اين اعتبار تداوم اختناقى است که بتواند اين سيستم را سرپا نگهدارد. نميشود حقوق و آزادى بخش وسيعى از جامعه را چه با حکم "شرعى و اسلامى" و چه با حکم "منافع ملى" سلب کرد و مردم "آزاد" باشند! نابرابرى و تبعيض اختناق لازم دارد٬ مهم نيست اسم دولت و پرچم اين اختناق چيست٬ دمکراتيک و پارلمانى است يا سلطنت مشروطه يا جمهورى اسلامى. اختناق دو قلوى سرمايه دارى در کشورهائى مانند ايران است و نفى جمهورى اسلامى ميتواند و بايد به نفى هر نوع اختناق و ارتجاع "جديدى" منجر شود. در مسير امروز براى نفى جمهورى اسلامى بدوا بايد نقطه سازشها را شکست و شعارهائى را طرح کرد که آزادى و برابرى شهروندان را به سوال اصلى سياست تبديل ميکند. نيروهاى اين کمپ اکثريت عظيمى از جامعه ايران است که بطور واقعى نفعى در تداوم وضع موجود ندارد. طبقه کارگر٬ زنان٬ نسل جديد٬ و محرومان جامعه از تداوم وضع موجود يا "تغيير" ميان بالائى ها چيزى عايدشان نميشود بجز دادن قربانيان ديگرى براى بالا رفتن ارتجاع نوينى. جمهورى سوسياليستى مبتنى بر تمايلات آزاديخواهانه اکثريتى عظيم براى نفى وضع موجود است. زنده باد جمهورى سوسياليستى! *